درس خارج اصول 91-92 جلسه 23
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و سوم درس خارج اصول
از شخصیتهای تأثیرگذار بر گادامر ميتوان از هایدگر، هوسرل، کانت، نیچه و از همه مهمتر هگل را نام برد. شما هر جای کتاب حقیقت و روش «Truth and method» را بخوانید، تفکرات هگل را مشاهده ميکنید، حتی در این کتاب ردپای شیوه و متد بحثهای هگل را ميتوانید ببینید. مباحثی مثل زیبایی شناسی، هنر، هنر ورزی، اینکه هنر چه رابطهای با عقلانیت دارد، اینکه هنر قالب مفهومی دارد یا نه و امثال این که گادامردو، سه فصل راجع به اینها بحث ميکند. او بحث هرمنوتیک را از هنر و زیبایی شناسی شروع ميکند، چرا از هنر شروع ميکند؟ چون از نظر گادامر هرمنوتیک جنبۀ تکنیکی ندارد بلکه جنبۀ هنری دارد و کسی که تکنیکال فکر ميکند، معرفت شناس است و نه وجودشناس. کسی که ميخواهد تکنیکی باشد با منطق و معیارهای معرفت شناسی سروکار دارد، نه با هستی شناسی. از این رو گادامر بیشتر بدنبال هستی شناسی بنیادین هایدگری است منتها نه به شیوۀ تکنیکی، بلکه بشیوۀ هرمنوتیکی که از این جهت نیچه خیلی روی او تأثیرگذار بوده است و سراسر کتاب «حقیقت و روش» ردپای تفکرات نیچه مشاهده ميشود. خصوصاً گادامر به بحث حمکت عملی هم خیلی توجه دارد. گادامر بصورت کاربردی مباحث هایدگر را طرح و بر روی متن پیاده ميکند و بعد از فهم و تفسیر واژهای بنام «application» یا سویۀ کاربردی دارد و لذا به ارسطو و افلاطون هم تمایل دارد. چیزی که خیلی از مورخان تاریخ فلسفه ذکر کردند، راجع به کتاب «حقیقت و روش» گادامر این است که این «واو» عاطفه نباید باشد، «واو» مستانفه باید باشد یعنی باید بگوییم «حقیقت یا روش» و نباید بگوییم «حقیقت و روش» چون او اصلاً با روش شناسی سر سازش ندارد و با روش شناسان و متدولوژیستها مخالفتهایی کرده است. آیا او ميخواهد حقیقت وجودی هایدگری را به روشِ روش شناسان نزدیک کند؟ گرچه بعضی ادعا کردند «گادامر در تلاش است بنوعی به معرفت شناسی برگردد یا روش شناسی و معرفت شناسی را بهم نزدیک کند.» اما حقیقت امر این است که اینها دو تا هستند چون معنای روش از نظر گادامر غیر از معنای روش از نظر شلایرماخر و دیلتای است و اینها با هم تفاوت دارند. کلمۀ حقیقت هم همینطور است و حقیقت غیر از آن حقیقتی است که ما به صورت تکنیکالی سعی ميکنیم به آن برسیم و آن را کشف کنیم. گادامر ميخواهد بگوید که حقیقت همان تقرب وجود است، همین قدر که «دازاین» بتعبیر هایدگر بتواند با «فرافکنی» یی که دارد امکانات وجودی را محقق کند و وجود ظهور پیدا کند و آشکار شود، حقیقت پیدا شده است. حقیقت یافتنی است که به یک معنا، معنای شهودی دارد، نه اینکه برویم آن را پیدا کنیم یعنی از طریق یک تکنیک، معیار، ميزان یا اعمال روش به آن برسیم، اینگونه نیست.
بحثهای گادامر برخلاف هایدگر روان شناسانه و روان کاوانه نیست حالا در انتهای این بحث مقایسهای بین هادیگر و گادامر خواهیم داشت و تفاوت و شباهتهای آنها را عرض ميکنیم. از جمله تفاوتهای این دو نفر همین است که مباحث گادامر خیلی روان کاوانه نیست اما آیا ميتوانیم به بحثهای گادامر بعنوان ذهن گرایی محض یا عین گرایی محض نگاه کنیم؟ خیلیها راجع به این بحث کردند. شاید نتوانیم بگوییم گادامر یک ذهن گرای محض یا یک عین گرای رمانتیک است بلکه بین این دو است یعنی نه مثل پوزیتیویستها است که دنبال تعین و تشخص باشد و نه مثل نیچه است که هیچگونه تعینی برای اشیای خارجی معتقد نباشد و همه چیز را تابع ذهن مفسر ببیند. لذا یک راه ميانهای را در پیش گرفته است، نه عینی گرای رمانتیک و نه ذهن گرای محض» که از بحثهای گادامر هم همین استفاده ميشود. گادامر شرح و بسط مبانی هرمنوتیکی هایدگر را دارد و بنوعی مباحث هگل را احیاء ميکند، خصوصاً با بحث زیبایی شناسی، هنر ورزی و مانند این. ما در بحث فهم و تفسیر گادامر دو چیز را ميبینیم:
- گادامر فهمیدن را معنای تکنیکی و منطقی نميگیرد و روشی که منطقیون در وصول و دستیابی به معنای متن در پیش گرفته اند را نميپسندد.
- از نظر گادامر فهمیدن مربوط به متن است اما مفهوم متن از نظر گادامر، یک مفهوم خاص است که متن بعنوان یک پدیدۀ مکتوب و نوشتاریِ تنها نیست. البته یکی از تفاوتهای هایدگر و گادامر از اینجا روشن ميشود که گادامر معتقد به وجود مکتوب است منتها وجود مکتوب یک تعریف خاص دارد. او ميگوید «بحث ما که ميگوییم فهمیدن تکنیکال نیست و اگزیستانسیال است، این است که وقتی با متن روبرو ميشویم منظور از متن گستردهتر از پدیدۀ نوشتاری یا مکتوب است، منظور ما از متن هر چیزی است که انسان بتواند با آن نسبت و ارتباط برقرار کند.»
ایشان در ابتدا متن را تعریف و معنای اگزیستانسالیستی آن را ذکر ميکند و ميگوید «ما کاری نداریم که چه کسی متن را نوشته است، بحث این است که ما با متن چگونه ميتوانیم ارتباط برقرار کنیم؟ ما کاری نداریم که این متن معنا دارد یا ندارد. ما ميگوییم اگر تفسیر متمایز کنندهای دربارۀ پدیدهای بنام متن حاصل شده، چگونه اتفاق افتاده است؟» از این جهت ایشان ميخواهد بگوید مفسر یا مخاطب وقتی با این متن مکتوب یا غیر مکتوب نسبتی برقرار ميکند، اصلاً کاری به آفرینندۀ آن اثر ندارد. وقتی که من توانستم نسبتی برقرار کنم، بر اساس سنتها، آداب، رسوم و ذهنیتهایی که بر وجود من حاکم است، به این متن نزدیک ميشوم و به این متن معنایی عطا ميکنم. بعد ایشان بحث اگزیستانس را که مطرح ميکند، همان نسبت یک طرفه را مطرح ميکند و ميگوید «البته در هرمنوتیک نسبت دو طرفه نیست، نسبت یک طرفه است یعنی وقتی شما با یک شئ نسبت برقرار مي کنید تا گشایشی در او ایجاد شود و و جود و هستی خود را نشان دهد، این نسبت را شما بعنوان مفسر با آن برقرار ميکنید، یک طرفه است چون او قائم به شماست نه اینکه شما قائم به او باشید.» گادامر از نسبتی که هایدگر مطرح کرد که «اگر نتوانیم با چیزی نسبت برقرار کنیم، وجود و هستی ندارد.» استفاده ميکند و ميگوید «فرض کنید متن یک پدیده است، وقتی ما ميخواهیم با آن ارتباط برقرار کنیم، نسبت یک طرفه است یعنی این متن تابع ماست، نه اینکه ما تابع متن باشیم و حالا که متن تابع ما شد، این متن وارد دنیای ما شد، در دنیای ذهنی، روحی و روانی ما این متن معنا پیدا ميکند، متن کاملاً تابع است پس نسبت یک طرفه است و دو جانبه نیست.
مسألۀ دیگری که گادامر بر روی آن تأکید دارد، این است که ميگوید «اول وجود مکتوب و بعد وجود شفاهی است.» وجود مکتوب را تعریف ميکند، ميگوید «وجود مکتوب نه آن است که بر چیزی نوشته شده باشد.» مگر هنر، موسیقی و معماری اینگونه است؟ اینها را مثال ميزند و ميگوید «اینها همه وجود مکتوب هستند یعنی تمام اینها متن هستند، ما با تمام اینها ميتوانیم نسبت برقرار کنیم و چون اینها قائم به ما هستند، ما به اینها معنا ميبخشیم.» گادامر تدریجاً متن را گسترش و دایرۀ آن را وسعت ميبخشد و متن را در زیبایی شناسی و هنر ميبرد و از آن متن نوشتاری کاملاً منفک ميکند. ایشان بحثی را بهمین ترتیب بیان ميکند و ميگوید «متن باید زبان مند باشد، نه زبانی» مثلاً تاریخ را که ذکر ميکند و ميگوید «باید تاریخ مند باشد، نه تاریخی» گادامر ميگوید «زبان همان معنای نسبت است.» ميخواهد بگوید به زبان در قالب الفاظ و کلمات متداول، بصورت تکنیکالی، مفهومی و متعارف نگاه نکنیم بلکه به صورت آنتولوژیکالی و وجودی به آن نگاه کنیم. حال اگر اینگونه باشد، انسان به هرجا که نگاه کند، با متن سروکار دارد. ایشان مثال ميزند و ميگوید «وقتی آدم موسیقی گوش ميدهد، گاهی احساس شادی و نشاط به او دست ميدهد و گاهی احساس غم و حزن، یک حالاتی به او دست ميدهد، خود این زبان است با اینکه اصلاً با کلمه سروکار ندارد.» یا ميگوید «شما وقتی آثار باستانی را که مربوط به چند قرن پیش است، ميبینید، اینها با شما حرف ميزنند.» لذا گادامر ميگوید «این زبان، آن زبان تکنیکالی نیست، این زبان وجودشناسانه است.» یعنی شما توانستید بطور دقیق با آن نسبت برقرار کنید تا او بتواند با شما صحبت کند والا خیلی چیزها هست که ما براحتی نگاه ميکنیم و از کنار آنها ميگذریم. لذا اگر کسی آن تخیلات و احساسات شاعرانه را نداشته باشد و اگر کسی روحیۀ هنر ورزی نداشته باشد، بسیاری از هنرها در اطراف ما هستند که اصلاً به آنها نگاه نميکنیم. اما کسی که این نسبت و ارتباط را برقرار کرد، به تعبیر دیگر با زبانِ وجود ارتباط برقرار کرد، اینها برای او معنا دارد و خیلی هم ارزش دارد. لذا گادامر ميگوید «حتی متن هم همینطور است، وقتی متن بخواهد معنا شود، باید در عالم شما ظهور پیدا کند و در دنیای شما معنا شود. او در شما و شما در او ظاهر شوید.» تعبیر گادامر ظهور دو طرفه است «آنوقت متن جزء وجودی شما ميشود و وقتی که وارد دنیای اختصاصی شما شد، چون از قبل فهم هرمنوتیکی و وجودشناسانه انجام گرفته، در دنیای شما معنا شده است چون توانستید با آن نسبت برقرار کنید.» و بحثهای مفصلی راجع به این دارد و ميگوید هر یک از ما عالمی داریم، هرچه را ميبینیم وارد عالم خود ميکنیم، این خاصیت اگزیستانسیال انسان است که ميتواند این کار را بکند.
البته در ذهن من و شما نگاه معرفت شناسانه است یعنی ما با یک تکنیک بسراغ متن ميرویم و معتقدیم که متن حاوی معانی متعدد است و ما ميخواهیم با یک تکنیکهایی این معنا را بیرون بکشیم اما گادامر این را نميخواهد بگوید و اصلاً در این وادی نیست، او ميخواهد بگوید که این متن هرچه هست، من ميخواهم با آن نسبتی برقرار کنم و بحث امتزاج افقها را که مطرح ميکند، همین جا شکل ميگیرد. چون هیچ کسی خالی از ذهن نیست و شما که سراغ یک متن ميروید، حتماً پرسش، سؤال و نقطۀ ابهامی دارید که پاسخ آن را ميخواهید در آن متن بیابید. بهرحال وقتی ایشان وارد بحث هنر ميشود، ميخواهد بگوید که «متن وقتی هنری نشود، معنا نميشود.» ممکن است به یک معانی دست پیدا کنید ولی تا وجود شناسانه به آن نگاه نکنید، متن معنا نميشود لذا بحث امتزاج افقها را مطرح مينماید، ميگوید «مگر نه آن است که «دازاین» برای خود یک افقی دارد و هر کسی با یک افق ذهنی خاصی به سمت فهم متن ميآید. بر اساس پیش فهمها و پیش ذهنیتهایی که دارد، بسراغ فهم معنای متن ميآیید.» البته تعبیر ایشان از افق، همان موقعیت هرمنوتیکی ميگوید «انسانها از لحاظ موقعیت هرمنوتیکی متفاوت هستند و هر که افقهای خاص خود را دارد. وقتی شما با یک موقعیت هرمنوتیکی خاص و افق ویژه در مواجهه با یک متن، در صدد فهم آن متن برمیآیید، ميباید متن با شما گفتگو کند یعنی نشان داده شود که این متن وارد دنیای شما شده و این نسبت برقرار است. شما از متن سؤالی مي کنید، نقطۀ مقابل متن از شما سؤال ميکند، شما جواب متن را ميدهید و در این ميان سؤال دیگری برای شما طرح ميشود، باز از متن سؤال ميکنید و متن به شما جواب ميدهد.» گادامر خیلی روی این حالت رفت و برگشت تأکید دارد و ميگوید «شما از متن سؤال ميکنید و متن به شما جواب ميدهد دوباره در حین خواندن گویی متن دوباره از شما سؤال ميکند، سؤال او طرح ميشود، شما فکر ميکنید و جواب ميدهید و دوباره برمیگردید. باز سؤالی را به متن عرضه ميکنید و متن جواب ميدهد و بدین ترتیب ادامه پیدا ميکند تا در یکجایی توقف پیدا کند.» البته در آن موقعیت هرمنوتیکی، ميگوید که «این رابطۀ رفت و برگشت، این سؤال و پاسخ متقابل که بعنوان دیالوگ طرح ميشود تا امتزاج افقها رخ بدهد.» یعنی افق معنایی مفسر با افق معنایی متن ممزوج شود، وقتی این دو افق بهم نزدیک شدند و امتزاج پیدا کردند، فهم اتفاق ميافتد. لذا ميگوید فهم یک رخداد است و وقتی رخداد باشد، در اختیار شما نیست. فهم اینگونه نیست که شما با اعمال روش و متدی بگویید معنا و فهم تا کجا است و من ميخواهم به کجا برسم، اصلاً در اختیار شما نیست و گادامر در اینجا تعبیر بازی را بکار ميبرد. لذا ایشان ميخواهد از این بحث، امتزاج افقها را بیرون بکشد و از امتزاج افقها ميخواهد بر رخدادی بنام فهم تأکید کند. اگر اینطور باشد، فهم ميشود یک رخداد و اولین ویژگی آن این است که فهم در اختیار من نیست، چه چیزی در اختیار من است؟ اینکه پرسش خود را ارائه دهم و جواب بگیریم و پرسش دیگری مطرح کنم. دنیای من، دنیای اختصاصی من است چون مفاهیم، اشیاء، فرهنگها، آداب و رسوم اجتماعی، زبان و نسبتها در دنیای من یک معنای خاصی دارد و در دنیای شما معنای دیگری خواهد داشت. من با این افق بسراغ متن ميآیم ولی شما با افق دیگری بسراغ متن ميآیید و وقتی افق تغییر پیدا کرد، سؤالات و پرسشها هم تغییر پیدا ميکنند لذا متناسب با آنها، پاسخها هم تغییر ميکنند تا در این رفت و برگشت به یک فهم ميرسیم، اما فهم شما با فهم من فرق ميکند و لذا بحث تعدد فهمها مطرح ميشود.
تعدد فهمها دیگر دستِ ما نیست، پیش ذهنیتها، پیش داوریها و علایق ما باعث ميشوند و ما ناچار هستیم. مثلاً وقتی به یک اثر باستانی نگاه ميکنیم، هر کسی از آن یک معنایی را برداشت ميکند چون این بسته به آن است که شما چه نسبتی را با آن برقرار کرده باشد و این نسبت ناشی از علایق و پیش فهمهایی است که شما دارید. گادامر بحث را به اینجا ميرساند پس حالا که نسبت شد، حالا که زبان را معنی کردیم و متن هم معنا شد البته منظور او متن مکتوب نیست، روی هر چیزی این دیالوگ اتفاق ميافتد. اگر دیالوگ اتفاق نیافتد، آن اصلاً وجود ندارد چون نسبت برقرار نشده است و وقتی نسبت برقرار شد یعنی شما پرسش خود را طرح ميکنید یعنی وقتی دیدید که چیزی وارد دنیا شما شد، فوراً سؤالی برای شما مطرح ميشود که این چیست و چه خصوصیاتی دارد؟ سؤال را طرح ميکنید و جواب ميگیرید و دوباره گویا او سؤال ميکند و شما جواب ميدهید و بههمین ترتیب پیش ميروید و لذا نتیجۀ افقهای متعدد، فهمهای متعدد است که ميتوان بحث تکثر، تفکر پلورالیستی و نسبی گرایی را از این جا بیرون کشید. البته من یک نکته را خدمت شما عرض کنم، نسبی گرایی را با شکاکیت اشتباه نگیرید، شکاکیت اصلاً در بحث گادامر جایی ندارد چون بحث شکاکیت این است که مثلاً یک چیزی داریم که یک معنا و حقیقتی دارد و ما نميدانیم که آیا ميتوان به آن رسید یا نه و شک داریم. ثانیاً بحث شکاکیت در حوزۀ معرفت شناسی است، اینجا در حوزۀ معرفت شناسی بحث نميکنیم، در حوزۀ وجود شناسی است. لذا اینکه در نقد هرمنوتیک فلسفی شکاکیت را مطرح کنیم، اصلاً ارتباطی به این بحث ندارد ولی نسبی گرایی و تفکر پلورالیستی هست. ایشان ميگوید «ما تعدد فهم داریم و نه اولویت پذیری در فهمها» یعنی اینطور نیست که بگوییم من با این دیالوگی که انجام دادهام و این امتزاج افقی که صورت گرفته است، به حقیقت رسیدهام و فهم من بر فهم دیگران اولویت دارد، گادامر ميگوید که این حرف غلط است. اولویت، رجحان و ترجیح دادن یک فهم بر فهم دیگر، در هرمنوتیک فلسفی اصلاً معنا ندارد فقط تفاوت در فهم وجود دارد، نه اولویت در فهمها. فهم من با فهم شما و دیگری متفاوت است و این طبیعی است چون این فهم ناشی از امتزاج افقها و پیش ذهنیتها و پیش فهمهای ماست، اگر ما به دخالت چاره ناپذیر پیش فهمها و پیش ذهنیتها در تفسیر متن معتقد باشیم، آنوقت باید تعدد فهمها و تفاوت در فهم را نیز بپذیریم و به تعبیر گادامر باید تعدد حقیقتها را بپذیریم یعنی همه حق هستند. این خلاصه نقطه نظرات گادامر است که خواستیم در این درس بیان کنیم.
دانلود فایل صوتی از طریق بارکد
[QR size=”150×150″ link=”yes”]http://www.m-h-mokhtari.com/wp-content/uploads/2016/07/osoul-91-23.mp3[/QR]
دانلود پی دی اف از طریق بارکد
[QR size=”150×150″ link=”yes”]http://www.m-h-mokhtari.com/wp-content/uploads/2016/07/osoul-91-23.pdf[/QR]
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.